به گزارش برخوارنیوز به نقل از باشگاه خبرنگاران شهر، شهید دکتر مصطفی چمران بود که اولین موشک پرتابی سه متری را ساخت. اولین تیم غواصان رزمنده را تشکیل داد. پل خیبر را ساخت که مهدی چمران با یک کامیون از روی آن رد شد و بعدها به پل شهید چمران معروف شد. یک زیر دیریایی ۶ متری و ماشین شنی برای تپههای الله اکبر ساخت. خمپاره ۶۰ ساخت و فرمولهای ریاضی و فیزیک مینوشت تا مهندسین ما به شیوه مهندسی معکوس هر آنچه نیاز دارند خود بسازند. اصلا او متجلی تمام قد شعار "ما میتوانیم" بود.
این همه ظرفیت روحی را از کجا آورده بود؟ چرا هیچ وقت خسته نمیشد؟
چریک عاشق ما، با آن لباسهای خاکی رنگ رزمندگیاش این همه توان روحی را از کجا میآورد و به چه چیز وصل بود که خستگی را نمیشناخت، حتی اگر پوتینهایش چند روز بود که در پاهایش جا خوش کرده بود.
جواب این سوالها، پیش خود چمران است:
چمران در وصیتنامه خود، خطاب به امام موسی صدر نوشت:
به سه خصلت ممتازم :
۱- عشق که از سخنم و نگاهم، دستم و حرکاتم، حیات و مماتم عشق میبارد. در آتش عشق میسوزم و هدف حیات را جز عشق نمیشناسم. در زندگی جز عشق نمیخواهم و به جز عشق زنده نیستم.
۲- فقر که از قید همه چیز آزادم و بینیازم و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند تأثیری نمیکند.
۳- تنهایی که مرا به عرفان اتصال میدهد و مرا با محرومیت آشنا میکند. کسی که محتاج عشق است در دنیای تنهایی با محرومیت میسوزد و جز خدا کسی نمیتواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهد کرد و جز کوههای بلند راز و نیاز او را نخواهند شنید و جز مرغ سحری ناله صبحگاه او را حس نخواهد کرد.
بالها را بگشایید، وقت پرواز است. یا ایتها النفس المطمئنه برایت میخوانند. چه شوری برپا کردهای، رزمنده عاشق.
به دنبال انسانی میگردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد ولی هرچه بیشتر میگردد کمتر مییابد.
رزمنده ما عاشق است. همین است که دلش را دریا کرده و توانش را مضاعف.
خود میگوید: عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیدهام و بالاتر از عشق چیزی نخواستهام. عشق است که روح مرا به تموج وا میدارد، قلب مرا به جوش میآورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر میکند، مرا از خودخواهی و خودبینی میرهاند، دنیای دیگری حس میکنم، در عالم وجود محو میشوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیدهای زیبابین پیدا میکنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا میربایند و از این عالم به دنیای دیگری میبرند. اینها همه و همه از تجلیات عشق است.
به خاطر عشق است که فداکاری میکنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بیاعتنایی مینگرم و ابعاد دیگری را مییابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا میبینم و زیبائی را میپرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس میکنم، او را میپرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش میکنم.
"میدانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کردهام، حتی عشق ورزیدهام، ولی جواب بدی دیدهام. عشق را به ضعف تعبیر میکنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوء استفاده مینمایند! اما این بیخبران نمیدانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمیدانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکردهاند. نمیدانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست.
و من قدر خود را بزرگتر از آن میدانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سوء استفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود میسوزم و لذت میبرم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید."
به منزل هفتم رسید. این فصل عاشقی چمران، با تمام جسم و جان او گره خورده است و غایت نهایی تمام عاشقانههای اوست.
عشق به خالق و آفریدگار هستی
نوشتههای چمران
"ای حیات! با تو وداع میکنم، با همه زیباییهایت، با همه مظاهر جلال و جبروتت، با همه کوهها، آسمانها و دریاها و صحراها، با همه وجود وداع میکنم. با قلبی سوزان و غمآلود به سوی خدای خود میروم و از همه چیز چشم میپوشم. خدایا تو را شکر میگویم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشودهای"
سوز و گداز در این جذبهی روحانی را خوب نمایان میکند. چمران از همان ابتدا عاشق بود که به خدا برسد. هفت منزل عشق را گذرانده بود. فداکردن در اتصال به منبع عشق، موجود فانی را به سرچشمهی بقا میرساند و جاودانه میکند. عشق، اخلاص و تضحیه سه ضلع فهم رفتار و گفتار و نوشتار چمران هستند. یاد گرفته بود در راه عشق قربانی دهد.
هر آن کس که مناجاتهای چمران را بخواند چیزی جز اخلاص و ایمان نخواهد یافت. برای چمران دنیا میدان آزمایش است و خود را کسی میداند که سوزی در دل و شوری در سر دارد.
او به واقع به تمام آنچه میگفت باور داشت، باور داشت که انسان در رنج آفریده شده "لقد خلقنا الانسان فی کبد".
چمران میگوید: من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده، پاداش میدهد و ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است.علی را بنگرید که خدای درد است. حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت. زینب کبری را ببینید که با درد و رنج انس گرفته است. درد روح را صفا میدهد و آدمی را متوجه خود میکند.
در نوشتههایش آمده:
خدایا میدانی که در زندگی پرتلاطم خود، لحظهای تو را فراموش نکردم. همه جا به طرفداری حق قیام کردهام. حق را گفتهام. از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام. کمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کردهام و از تهمتها و بدگوییها و ناسزاهای آنها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری از اسلام به ارتجاع و به قهقراگری تعبیر میشد و کمتر کسی جرأت میکرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا حتی در سرزمین کفر، عَلَم اسلام را بر میافراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام میکردم .
و تو ای خدای بزرگ! خوب میدانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمیتوانست داشته باشد.
خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم. تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی. خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی. لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را آموختی.
در قسمت عشق او به پروانه خواندیم که او از عشق به همسر طلب عشق عرفانی را داشت. چمران در مورد جدایی از پروانه میگوید: درک این واقعیت یک یأس فلسفى در من ایجاد کرد. احساس تنهایى شدیدى مىکنم. تنهایى مطلق. یک تنهایى که من در یک طرف ایستادهام و خدا در طرف دیگر و بقیه همهاش سکوت. همهاش مرگ. همهاش نیستى است. گاهى فکر مىکنم که خدا نیز تنها بوده که انسان را آفریده تا از تنهایى به درآید. خدا، اول آسمان و زمین و ستارگان و فرشتگان و موجودات را آفرید. ولى هیچ یک جوابگوى تنهایى او نبود.
خدایا به سوی تو میآیم از عالم و عالمیان میگریزم تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده.
انسان را به صورت خود آفرید. به او درد و عشق داد. و روح او را با خود متحد کرد تا جبران تنهایى خود را بنماید. ولى من انسان، از او مىترسم. تنها در برابرش ایستادهام و از احساس این که جز او کسى را ندارم و جز او به طرفى نمىتوان رفت و فقط و فقط باید به طرف او بروم، از این اجبار از این عدم اختیار، از این طریقه انحصارى وحشتزده شدهام و بر خود مىلرزم.
یک خاطره: آقای دکتر منوچهر دوایی جراح شهید چمران بود .یک ترکش نصف ران و انگشت پایش را مجروح کرده بود. همرزم شهید تعریف میکند: دیدیم همه تختها پُر است. بالاخره تختی پیدا کردیم و چون داروی بیهوشی وجود نداشت، شهید چمران را بدون بیهوشی عمل کردیم. یک دفعه دکتر دوایی به بنده گفت: "ببین دکتر چمران در چه وضعی است؟" من سرم را برگرداندم و دیدم فکش تکان میخورد. گفتم:"آقای چمران درد که ندارید؟ "گفتند: "آقایان به کار خودشان مشغول باشند، بگذارند من هم به کار خودم مشغول باشم." او با آن حالت در حال ذکر گفتن بود. این ذکر خواندن دکتر چمران برای من همیشه یک درس و یادگار بود که چطور دکتر با آن درد بسیار زیاد عمل، هیچ ناله و آهی نمیکشید و این توانایی تنها از مردان بزرگ حق تعالی میسر است.
او تک تک لحظات عمرش را در حال مستی و شور بود. همان وقت که گل را میبویید هم ذکر میگفت. این فراز از مناجات چمران قابل تأمل است:
خدایا میخواهم فقیر بینیاز باشم که جاذبههای مادی زندگی مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند، خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم.
خدایا دردمندم و بندبند وجودم از شدت درد صیحه میزند، تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش.
خسته شدهام، پیر شدهام، دل شکستهام.
ناامیدم، دیگر آرزویی ندارم، احساس میکنم که در این دنیا دیگر جای من نیست با همه وداع میکنم و میخواهم فقط با خدای خود تنها باشم.
خدایا! تو را شکر میکنم که به من عرفان دادی تا همه فشارها و دردها را تحمل کنم، همه دنیا را پشیزی شمارم.
قبول شهادت مرا آزاد کرده است، من آزادی خود را به هیچ چیز حتی به حیات خود نمیفروشم .
حیات را به قطره ای اشک تقدیم کنم.
در کتاب "خدا بود و دیگر هیچ نبود "میتوان خط فکری او را لابهلای یادداشتها و نوشتههایش دید و با پیگیری آنها کمی بیشتر با اندیشه و عرفان این مبارز ایرانی آشنا شد.
چمران، به اهل بیت (ع) نیز عشق میورزید. کتاب زیباترین سروده هستی، مجموعهای از دستنوشتههای وی درباره امام علی (ع)، راز و نیازهای وی با اولین امام شیعیان و سه سخنرانی اوست. در یکی از یادداشتهای ارزشمند وی در این کتاب میخوانیم: اگر پرستش غیر از خدا مجاز بود، علی را میپرستیدم. به خود اجازه نمیدهم برای شناخت علی کلمهای بر زبان برانم و با قدرت عقل، شخصیت او و زندگی پرماجرایش را تجزیه و تحلیل کنم. شناخت علی فقط به قدرت عشق میسر است و فقط عشق اجازه دارد به حریم علی نزدیک شود.
و آخرین اثری که از وی به یادگار مانده است، کتاب "رقصی چنین میانه میدانم آرزوست" است. کتابی که شامل یادداشتهای عارفانه او در جریان جنگ ایران و شهر سوسنگرد است.
سخنرانیهای علمی – عرفانی شهید چمران در ماه مبارک رمضان سال ۵۶ در کتاب انسان و خدا به همت بنیاد وی به رشته تحریر درآمده و دربردارنده موضوع خداشناسی است. وی در مطالب خود تاکید میکند که برای شناخت خدا باید از مسیر صحیح خداشناسی قدم برداشت.
وی در بخشهای مختلف کتاب به بحث روح، خدا، عالم غیب، روش قرآن مجید در اثبات خدا، اصول اساسی مهمترین مکاتب بشری و الهی پرداخته است.
شهید چمران، مبارز نستوه که دیگر از دست کارشکنیهای بنیصدر خسته شده بود و با توجه به آموزشهای خود در لبنان، پایه گذار جنگهای چریکی در ایران بود. هم او که خود را خدای عشق مینامید و از کسالت و خمودگی بیزار بود، حیف بود که در تخت با خیال آسوده بمیرد. شهادت هنر مردان خدا است. خدا او را برای خودش برگزید و ارجعی الی ربک در زیر گوشش زمزمهکنان او را به آسمانها فراخواند. آخرین قرار عاشقی او ۳۱ خرداد بود.
مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
/انتهای پیام/
یک دیدگاه