امروز شنبه , ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳ برابر با Saturday , 20 April , 2024 ساعت 09:47:36 .:برخوارنیوز در خدمت همشهریان برخواری:.
خانه / خبر ویژه / شهیدی که با ذکر یا حسین جان داد

شهیدی که با ذکر یا حسین جان داد

به گزارش برخوارنیوز به نقل از باشگاه خبرنگاران شهر، این روزها شهدای مدافع حرم مصداق کامل این سخن شهید آوینی‌اند  "جوانانی که بهترین فصل زندگی خود را فدای اسلام می‌کنند تا معنای  کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا  را تحقق بخشند."

نشستن پای درد و دل خانواده آنها سخت‌ترین کار است وقتی که با اشک چشم از خوبی‌ها و مهربانی‌های دردانه شان می‌گویند و تو دنیای خود را در مقابل این همه عظمت حقیر می‌بینی. از جمله این خانواده‌ها‌، خانواده پاسدار شهید سجاد مرادی هستند که مقارن با اربعین حسینی در شهر حلب سوریه و در دفاع از حریم اهل بیت به شهادت رسید. گفتگویی داشتیم با همسر شهید مرادی که شرح آن را در ذیل می‌خوانید:

از خودتان بگویید و نحوه آشنایی با شهید مرادی؟

سکینه اسماعیلی هستم همسر شهید مدافع حرم سجاد مرادی. من و سجاد سال ۱۳۸۳ با هم آشنا شدیم. زمانی که به خواستگاری من آمدند در صحبت‌های اولیه‌ از افکار‌، عقاید و الزامات شغلی‌شان برایم گفتند‌، سجاد از شرایط کاری و نبودن‌هایش هم برایم گفت. او از مأموریت‌هایش گفت و از سختی زندگی با خودش. من از همان ابتدا متوجه سختی این نوع  زندگی شدم اما به خاطر همین ایمان که عمق و شدت آن در ایشان ملموس بود‌، خودم را  برای آن زندگی آماده کردم.  شرایط سختی بود، من دور از خانواده و دور از همسرم بودم گاهی فکر می‌کنم سجاد حتی بزرگ شدن فاطمه زهرا را ندید و متوجه نشد اما بسیار دوستش داشتم و برای همین می‌خواستم آن طور که می‌خواهد زندگی را برایش آماده کنم. سال ۱۳۸۵ با هم ازدواج کردیم و در نهایت در آذر ۹۴ همسرم سجاد  در 33 سالگی به شهادت رسید.

از زندگی 9 ساله خودتان  با شهید سجاد مرادی بگویید؟

سجاد بسیار صادق و رو راست بود دقیقاٌ همانطور که در خواستگاری گفته بود نه کم نه زیاد و این برای من خیلی ارزش داشت بسیار دقیق ومنظم بود ،کار زیاد و مأموریت‌های مداوم باعث شده بود ما در شرایط عادی هم کم او را ببینیم ، حتی وقتی اصفهان بود پیگیر مشغله‌های کاری‌اش بود اما در عین حال برنامه ریزی بسیار دقیق داشت و می دانست در هر لحظه کجا باید باشد اگر با کسی قرار می‌گذاشت کاملا سر موقع  در محل قرارحاضر می‌شد، بد قولی از سوی طرف مقابل هم ناراحتش می‌کرد. اخلاص داشت و کار و مسئولیتش را به بهترین وجه انجام می‌داد .

نحوه سلوک و اخلاق فردی شهید مرادی چگونه بود؟

سجاد بسیار مهربان و خوش خلق بود ،همیشه لبخند به لب داشت حتی ناراحتی‌ها  و گله‌هایش را هم با لبخند انتقال می‌داد، سریع با همه ارتباط می‌گرفت و دوست و رفیق می‌شد ، البته شدت بعضی از این ویژگی‌های اخلاقی همسرم را من  بعد از شهادت متوجه شدم‌، اصلا نمی‌دانستم و فکر نمی‌کردم همسرم اینقدر دوست و رفیق داشته باشد‌، پس از شهادت در مراسم، مدام رفقای همسرم می‌آمدند و از او و ویژگی‌های  اخلاقیش تعریف می‌کردند، دوستانش می‌گفتند که  سجاد با همان لبخند همیشگی همیشه مقابل چشمان ماست و باور از دست دادنش مشکل است.

سجاد عاشق اهل بیت و امام حسین بود حتی دوستانش تعریف می‌کردند که موقع شهادت با ذکر "یا حسین‌" جان داده است‌. او یک بسیجی نمونه بود‌. حاصل زندگی 9 ساله ما دخترم فاطمه زهراست که 8 سال دارد.

از چه زمانی زمزمه دفاع از حرم و عزم رفتن همسرتان پیش آمد؟ حس شما نسبت به رفتنش چه بود؟

سجاد از ابتدای جدی شدن جنگ در سوریه  دائماً اخبار حملات تروریست‌ها را پیگیری می‌کرد. او ما را هم نسبت به اتفاقات پیش آمده در عراق و سوریه آگاه می‌کرد. دو ماه قبل از اعزامش پیگیر بود و بحث خانه ما مسئله جنگ سوریه بود، من متوجه شدم که عزمش را جزم کرده تا راهی شود. اما  در خانه حرف زیادی از شهادت نمی‌زد‌، از همان زمان پیگیر اعزام بود و در خانه درباره دفاع از حرم حضرت زینب صحبت می‌کرد ، فاطمه زهرا گاهی اعتراض می‌کرد و از او می‌خواست که بماند اما سجاد دخترم را می‌نشاند و از اوضاع سوریه برایش می‌گفت و از اینکه اگر من برای دفاع از حرم حضرت زینب نروم و دیگران هم نروند عمه سادات بازهم تنها می‌مانند‌، من می‌گفتم این حرف‌ها ممکن است  ذهن  بچه 8 ساله را مشوش   و پریشان کند و مناسب سن او نیست اما سجاد می‌گفت‌: باید به همان میزان که متوجه می‌شود برای او توضیح بدهیم‌. سجاد هم در پاسخ بی‌قراری و نگرانی‌ام گفت: من از خدا برایتان بهتر و بیشتر نیستم‌، شما خدا را دارید توکل کنید. من هم مخالفت زیادی نکردم اما نگران فاطمه بودم.

به نظرتان چه چیز باعث شد همسرتان  این همه زرق و برق دنیا را بگذارد و بگذرد؟

سجاد عاشق اهل بیت بود و این که عده‌ای به حرم اهل بیت بی‌ادبی و جسارت کنند را بر نمی‌تابید، اوایل ازدواج که هنوز جنگی در سوریه نبود من بسیار مشتاق زیارت حرم حضرت زینب‌ (س) بودم اما به دلیل مشغله‌های کاری ایشان فرصت  سفر نداشتیم وقتی صحبت از رفتن سجاد بود به او می‌گفتم با آن همه اصرار من برای رفتن به سوریه حالا تو خودت تنها به این سفر می‌روی‌؟ سجاد می‌گفت ما به امید آزادی حرم حضرت زینب می‌رویم و پس از آزادی با هم به زیارت می‌رویم .همسرم به امید آزادی حرم عمه سادات از زندگی گذشت.

از آخرین دیدارتان برایمان بگویید.

 آخرین دیدارمان  کاملا معمولی بود. خداحافظی کردیم اما فکر نمی‌کردم که دیگر برنگردد  و این دیدار، آخرین دیدارمان باشد. روز آخر سجاد فاطمه را تا سرویس مدرسه‌اش همراهی  و او را راهی مدرسه کرد و همان شد خداحافظی آخر دخترم با پدرش‌. من هم تا بدرقه کردم و کاسه آبی که برگ سبزی در آن بود پشت سرش ریختم تا سالم بازگردد بعد از رفتن سجاد به دلیل اینکه منزل ما آپارتمان بود و امکن داشت آب ریخته شده در ساختمان باعث لیز خوردن کسی بشود به فاصله چند لحظه بازگشتم  تا آب‌ها را خشک کنم اما برگ سبزی که روی زمین و نزدیک در خانه بود را ندیدم و این برای خودم سوال بر انگیز بود تا روزی که خبر شهادت سجاد را به من دادند .

بعد از رفتن هر روز با هم تماس داشتیم حتی روزی 2 یا 3 بار اگر امکان تماس داشت تماس می‌گرفت و از حال خودش خبر می‌داد‌. دخترش بی‌تابی می‌کرد و با چشمانی گریان از مدرسه به خانه می‌آمد و منتظر بهانه ای برای گریه بود و فقط با صحبت با سجاد آرام می‌شد.

چطور از شهادتش مطلع شدید؟

24‌ روز بعد  از اعزام از او بی‌خبر بودیم اما فکر می‌کردم امکان تماس ندارد. مادرشان هم ناآرام و نگران بودند و من با همین حرف ایشان را آرام می‌کردم بعد از نماز مغرب و عشا بود که یکی از دوستان سجاد آمدند و گفتند که بیرون برویم من دل نگران شده بودم. از سجاد پرسیدم که گفتند دچار سوختگی در دست و پا شده‌اند و در بیمارستان سوانح سوختگی منتظر دیدن شماست‌، همان لحظه با خود گفتم که شهادت سجاد حتمیست‌، آنچه به دل من الهام شده بود بیشتر از جراحت بود. ما را به خانه پدر سجاد بردند، در دلم آشوب بود. به خانه پدر سجاد که رسیدم فضای حیاط پر از دوستان و آشنایان و همسایه‌ها بود که همه لباس مشکی به تن داشتند.همانجا یقین کردم که سجادم به شهادت رسیده. ابتدا باور نمی‌کردم‌، زانوانم سست شده بود و می‌لرزید اما باید بخاطر فاطمه آرامشم را حفظ می‌کردم‌، خیلی نگران فاطمه بودم  اما فاطمه زودتر با دیدن همسایه‌ها و لباس‌های مشکی آن‌ها متوجه شهادت پدرش شده بود و کنج اتاق نشسته و شوکه شده به بقیه نگاه می‌کرد‌. من در آن لحظه احساس کردم تمام امیدم ناامید شد تمام روزها را من و فاطمه به امید  سالم برگشتن سجاد  صبر می‌کردیم اما در آن لحظه احساس کردم دیگر همه چیز تمام شد و امیدی نماند. اما علی رغم تصورم که فکر نمی‌کردم توان تحمل داشته باشم صبر به سراغم آمد و دلم آرام گرفت.

از حال و هوای بعد از رفتن همسرتان بگویید فاطمه با رفتن پدرش چگونه برخورد کرد؟

می‌گویند دخترها وابستگی زیادی به پدر دارند، فاطمه هم همینطور بود وابستگی زیادی به پدرش داشت الان هم  اغلب اوقات می‌فهمم که دل تنگ پدر شده اما مستقیم این را نمی‌گوید‌، به دنبال بهانه‌ای برای گریه کردن می‌گردد و به بهانه‌های کوچک از دلتنگی گریه می‌کند‌. روز تولد سجاد که نزدیک چهلم شهید هم بود فاطمه می‌گفت باید برای بابا جشن بگیریم با هم به گلستان شهدا رفتیم تا جشن تولد همسرم را با هم بر سر مزارش برگزار کنیم که دیدیم سنگ قبر همسرم را قرار داده‌اند. روز تولدش مصادف شد با روز قرار دادن سنگ قبر.

یکی از روزهایی که به ما سخت گذشت روز ولادت حضرت علی (ع) و روز پدر بود‌، فاطمه  خیلی گریه می‌کرد اگرچه دلیلش را نمی‌گفت که برای نبود پدرم گریه می‌کنم اما همه می‌دانند دختر در این سن وابستگی عجیبی به پدرش دارند و تازه می‌خواهند شیرینی این مفهوم را درک کنند و  نبود پدردر روزی که همه برای پدر هدیه می‌خرند برای فاطمه خیلی سخت بود.

پس از شهادت همسرتان برخوردها چگونه بود؟

بعد از شهادت سجاد  حرف‌های زیادی به گوش ما می‌رسد‌. حتی وقتی هنوز پیکر همسرم از سوریه به ایران نیامده بود این قبیل حرف و حدیث‌ها به گوش ما می‌رسید و برای ما بسیار دردناک بود‌. برخی به ما خانواده شهدا تهمت‌هایی می‌زنند که شنیدنشان خیلی سخت است. کسانی که ما را نمی‌شناسند و نوع زندگی و امکانات ما را نمی‌دانند نادانسته حرف‌ها و تهمت‌هایی را به زبان می‌آورند، شهدای ما غریبانه شهید شدند. دوستان همسرم نقل می‌کردند وقتی وارد سوریه شدیم آنقدر خاک آن کشور غریب بود که پیش خود گفتیم کاش در این غربت شهید نشویم و در خاک و وطن  توفیق شهادت نصیبمان شود وقتی در مورد این مسئله گفتگو می‌کردیم سجاد تنها کسی بود که گفت دلم می‌خواهد در همین کشور به شهادت برسم‌.  

شهادت راهی نیست که هر کس را به آن راه بدهند شهدای ما راهشان را انتخاب کرده و از دنیا دل بریده بودند خدا هم انتخابشان کرد. حتی اگر طلا هم به پای خانواده  شهدا بریزند جای خالی یک پدر را برای دختر 8 ساله‌اش پر نمی‌کند‌، دلتنگی‌ها و گریه‌های فاطمه زهرای من برای پدرش با هیچ پولی جبران نمی‌شود. این حرف‌ها و تهمت‌ها به جز نمک پاشیدن بر زخم ‌های ما و قلب داغدار پدر و مادران شهدا چیز دیگری نیست.

چقدر حضور شهید را در کنار خودتان و فاطمه زهرا احساس می‌کنید؟

بعد از شهادت همسرم به فاصله یک هفته تغییرات زیادی در زندگی ما اتفاق افتاد‌، شهادت سجاد و تغییر منزل و شلوغی‌های مراسم‌هایی که برای همسرم برگزار می‌شد شرایط سختی را برای ما رقم زده بود این شرایط به طور خاص برای فاطمه که هنوز در شوک از دست دادن پدرش بود سخت‌تر بود و من به شدت نگران فاطمه زهرا بودم  و با همین نگرانی ازته دل از سجاد کمک خواستم به او گفتم که دراین اوضاع خودت باید به من و فاطمه  کمک کنی و الحمدلله حضور سجاد را  کنار خودم و کمک او را واقعا احساس کردم و با کمک خدا توانستم شرایط را مدیریت کنم. حضور همسرم را کاملا احساس می‌کنم‌، گاهی هم خواب سجاد را می‌بینم که با همان لبخند زیبای همیشگیش به من نگاه می‌کند. من هم بخاطر تمام دلتنگی‌هایم فقط به او نگاه می‌کنم‌. فاطمه زهرا هم خواب سجاد را می‌بیند اما از آن‌ها چیزی به کسی نمی‌گوید. فاطمه خلوت زیبایی با پدرش دارد.

با تمام این اتفاقات اگر به زمان پیش از ازدواج بازگردید بازهم سجاد مرادی را برای ازدواج انتخاب می‌کنید؟

قطعا باز هم سجاد را برای زندگی انتخاب می‌کنم چرا که محال است فردی به پاکی و ایمان همسرم پیدا کنم.

از وصیت شهید برایمان بگویید؟

سجاد در وصیت نامه‌اش تأکید زیادی بر تربیت فاطمه کرده بود و او را به نماز و حجاب و تقوای الهی و درس خواندن توصیه کرده بود. سجاد در استفاده از بیت‌المال دقت نظر شدیدی به خرج می‌داد و به وصیت خودش پس از شهادت مقداری پول برای رد مظالم استفاده‌های احتمالی از اموال بیت‌المال اختصاص داده بود. از آنجا که حساسیت شدیدی به حق الناس داشت او تمام مسائل و بدهکاری‌هایش را به صورت دقیق در دفتری یادداشت کرده بود به همین خاطر پس  از شهادت هیچ مشکل و ابهامی برای ما پیش نیامد و این هم از دقت نظر و حساسیت همسرم بود.

و حرف آخر؟

امیدوارم شهدا شفیع ما  در پیشگاه حضرت حق باشند و من هم بتوانم دخترم فاطمه زهرا را آنگونه که همسر شهیدم می‌خواست زینب‌وار تربیت کنم./

یک دیدگاه

Watch Dragon ball super